کد مطلب:28910 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:132

امام، قاتل خود را می شناخت












2913. الإرشاد - به نقل از ابو طفیل عامر بن واثله -: امیر مؤمنان مردم را برای بیعتْ جمع كرد. عبد الرحمان بن ملجم مرادی - كه خدا لعنش كند - آمد و حضرتْ دو یا سه بار او را رد كرد. سپس بیعت كرد. امام علیه السلام هنگام بیعت او به وی فرمود: «آن شقی ترین را چه چیزی باز می دارد؟ سوگند به آن كه جانم در دست اوست، این از این خونین خواهد شد» و دست خود را بر محاسن و سرش نهاد. چون ابن ملجم پشت كرد كه برود، حضرت، این شعر شاعر را خواند:

كمربند خویش را برای مرگ محكم كن

كه مرگْ تو را دیدار خواهد كرد.

از مرگ، آن گاه كه بر تو فرود آید

بی تابی مكن و مهراس.

آن گونه كه روزگارْ تو را خندانده است

همچنین خواهد گریاند.[1].

2914. الإرشاد - به نقل از معلّی بن زیاد -: عبد الرحمان بن ملجم ملعون به نزد امیر مؤمنان آمد و از او می خواست كه مَركب برایش مهیّا سازد و گفت: ای امیر مؤمنان! مرا سواره ساز.

امیر مؤمنان به او نگاه كرد و سپس فرمود: «تو عبد الرحمان بن ملجم مرادی هستی؟».

گفت: آری.

فرمود: «تو عبد الرحمان بن ملجم مرادی هستی؟».

گفت: آری.

فرمود: «ای غزوان! او را بر اسب اشقر (سرخ مایل به زرد) سوار كن».

او اسب سرخ رنگی آورد كه ابن ملجم مرادی بر آن سوار شد و عنان آن را گرفت. چون برگشت كه برود، علی علیه السلام [ با تمثّل به شعر شاعر عرب] فرمود:

«من بخشش بر او را می خواهم و او قتل مرا می خواهد

برای دوست خودت، مرادی، عذرخواهی بیاور!».

چون ماجرای او اتّفاق افتاد و بر امیر مؤمنان ضربت زد، در حالی كه از مسجد بیرون رفته بود، دستگیر شد. او را نزد امیر مؤمنان آوردند. حضرت فرمود: «به خدا سوگند، با آن كه می دانستم تو قاتل منی؛ ولی به تو خوبی می كردم. با تو آن گونه رفتار می كردم تا نزد خدا علیه تو حجّت داشته باشم».[2].

2915. الطبقات الكبری - به نقل از محمّد بن سیرین -: علی بن ابی طالب علیه السلام به مرادی فرمود:

«من بخشش بر او را می خواهم و او قتل مرا می خواهد

برای دوست خودت، مرادی، عذرخواهی بیاور!».[3].

2916. الإرشاد - به نقل از اصبغ بن نباته -: ابن ملجم به نزد امیر مؤمنان آمد و جزو بیعت كنندگان با وی بیعت كرد. سپس برگشت كه برود. امیر مؤمنان صدایش كرد و از او پیمان مؤكّد گرفت كه نیرنگ نزند و پیمان نشكند. او هم قول داد.

روی كرد كه برود. بار دوم امیر مؤمنان، او را صدا كرد و از او عهد و پیمان محكم گرفت كه نیرنگ نزند و پیمان نشكند. او هم قول داد.

خواست برود. برای سومین بار امیر مؤمنان او را خواست و از او پیمان گرفت كه نیرنگ نزند و پیمان نشكند. ابن ملجم گفت: یا امیر مؤمنان! به خدا سوگند، ندیدم كه با كسی جز من این گونه رفتار كنی.

امیر مؤمنان [ با تمثّل به شعر شاعر] فرمود:

«من بخشش بر او را می خواهم و او قتل مرا می خواهد

برای دوست خودت، مرادی، عذرخواهی بیاور!

برو، ای ابن ملجم! به خدا سوگند، فكر نمی كنم كه به آنچه گفتی وفا كنی!».[4].

2917. تاریخ الیعقوبی: عبد الرحمان بن ملجم مرادی ده روز مانده به آخر شعبان سال چهلم هجری به كوفه آمد. چون به علی علیه السلام خبر آمدنش رسید، فرمود: «آمد؟ آگاه باشیدكه جز او كسی بر ضدّ من نمانده است. اینك وقت آن رسیده است».

[ ابن مُلجَم] به منزل اشعث بن قیس كِنْدی وارد شد و یك ماه آن جا ماند و مشغول تیز كردن شمشیر خود بود.[5].









    1. الإرشاد: 11/1، روضة الواعظین: 147، شرح الأخبار: 607/291/2.
    2. الإرشاد: 12/1، الخرائج والجرائح: 14/182/1، بحار الأنوار: 8/308/42.
    3. الطبقات الكبری: 34/3، أنساب الأشراف: 261/3، الكامل: 1118/3.
    4. الإرشاد: 12/1، مناقب آل أبی طالب: 310/3، بحار الأنوار: 7/192/42.
    5. تاریخ الیعقوبی: 212/2.